امیر سرتیپ غلامعلی جانگداز:
ما در عملیات رمضان یک ابتکار هم به خرج دادیم و صدای لودر و بولدوزر را ضبط کردیم. در منطقهای که مهندسی ما کار نمیکرد این صدا را پخش کردیم تا دشمن گمراه
شود؛ به این خاطر که به شدت روی بچههای مهندسی ما شلیک میکردند
آدمی تا در صحنه حوادث و شداید سهمگین قرار نگیرد ٬ کمالات و استعدادهای ذاتی او آشکار نمی شود. (شهید جمشیدی)
ای شقایقهای آتش گرفته دل خونین ما ٬ شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ٬آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید.
سردار جعفر جهروتی: مرحله دوم عملیات رمضان که شد، ما نبودیم. یعنی تیپ در سوریه و لبنان بود. وقتی برگشتیم، شهید همت مسوولیت تیم را برعهده گرفت. من در مرحلة پنجم عملیات مسوولیت مهندسی رزمی را بر عهده داشتم و مسوولیت گردان تخریب هم به عهده من بود. ماموریت ما جوری بود که روز و شب باید کار میکردیم.گردان تخریب باید جلوی گردانهای عملکننده راه میافتاد و معبر باز میکرد و برای مهندسی هم باید 17کیلومتر خاکریز میزدیم تا کاری کنیم که دشمن از پهلو نتواند سمت ما بیاید و مجبور شود نیروها را دور بزند. روبهروی ما مثلثیها و کانال پرورش ماهی قرار داشت و سمت راست ما خالی بود.
ما در این عملیات با حاج همت مشورت کردیم که بیاییم با وجود طولانی بودن خاکریز، شب قبل از عملیات یک مقدار از خاکریز را به سمت خاکریز دشمن بزنیم. این کار را شروع کردیم و همین باعث شد دشمن از عملیات ما مطلع شود. ولی چاره دیگری نداشتیم. این خاکریز باید بین خط ما و خط عراقیها زده میشد؛ یعنی میان مرز و کانال پرورش ماهی و مثلثیها. شب قبل از آن مقداری خاکریز زده بودیم و آن شب باید برای ادامه خاکریز قبلی، خاکریز عراقیها را رد میکردیم و میرفتیم سمت مثلثی سوم.
ان شب من خودم جلوی بولدوزرها راه افتادم. تصور کنید دشمن از عملیات ما کاملا مطلع بود و نمیخواست ما به مقصد خودمان برسیم. خاکریز عراق را که رد کردیم، من برای اولین بار در جبهه جنگ، دیدم که هواپیمای عراقی در شب میآمد و با ریختن منور تمام منطقه را مثل روز روشن میکرد. از آن طرف هم عراق آتش سنگینی میریخت و این آتش آنقدر زیاد بود که وقتی ما به پشت میدان مین رسیدیم، اصلا جرات تکان خوردن نداشتیم. باز همانجا بود که ما برای اولین بار دیدیم دشمن در آن عملیات از گلولههای آتشزا استفاده میکند؛ گلولههایی که وقتی به بچهها میخورد، بچهها آتش میگرفتند و میسوختند.
حالا رسیده بودیم به میدان مین. آتش دشمن به قدری زیاد بود که بچههای تیپ علی ابنابیطالب (ع) نتوانستند از میدان مین رد شوند و چیزی حدود 450 نفر از بچهها آنجا شهید شدند. دیگر از بچههای تخریب هم خبری نبود. همهشان یا شهید شده بودند یا مجروح. همه چیز آنجا حسابی به هم ریخته بود. من راه افتادم وسط میدان مین. چون هیچ کسی آنجا نبود. باید سیم تلهها را برای خنثی کردن مینها قطع میکردم، اما سیمچین همراهم نبود. مجبور شدم با دندان سیم تلهها را باز کنم و هر طور که شده مینها را خنثی کنم.
هوا دیگر داشت روشن میشد. ما یکدفعه دیدیم از پشت سر چند گلولة تانک به سمت خاکریز آمد. فهمیدیم که پشت سرمان نا امن است. آنجا حدود 30 لودر و بولدوزر داشتیم که دو تا از بولدوزرهایمان از بین رفته بود و یک لودرمان را هم زده بودند. راننده لودرها همه خسته بودند و دیگر توان کار کردن نداشتند. آنجا شهید «محسن حیاتپور» همراه تیپ بیسیم به کمک من آمد. من هم قطبنما را به دست او دادم و گفتم او به جای من جلوی بولدوزرها حرکت کند. خودم هم چند گونی کمپوت از ماشین تیپ بیسیم برداشتم و یکی یکی باز میکردم و به رانندههای بولدوزر میدادم تا بخورند و به کارشان ادامه بدهند.راننده ها خسته شده بودند.در میان همه آنها یک جوان 16، 17 ساله بسیجی که راننده لودر بود ایستاد و گفت من حاضرم خاکریز را ادامه بدهم. این در حالی بود که لودرها را چون زیاد بالا میآمدند عراقیها میزدند و باید قبل از لودر، بولدوزر منطقه را دپو میکرد . اما این جوان که اصفهانی هم بود مصرانه میخواست کار کند و سرسختی او غیرت بقیه رانندهها را هم تحریک کرد و همه بعد از او آماده شدند تا کار کنند. تا دو کیلومتر خاکریز دوجداره را ادامه دادیم که یکدفعه لودر نوجوان 16 ساله را زدند و او همانجا شهید شد
سهل انگاری و سستی در اعمال تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. شهید خرازی
عملیات محرم بود . گردان در حال عبور روی سنگلاخها بود و سکوت شب شکسته می شد و احتمال لو رفتن عملیات بود نباز به پتو داشتیم تا روی سنگلاخها پهن کنیم . اما پتویی در کار نبود . رزمنده ها شروع به توسل و گریه به درگاه حضرت حق نمودند. و از حضرت زهرا (س) مدد گرفتند. ناگهان هوا دگرگون شدو باران سراریز شد امداد الهی سرازیر شد و عملیات اغاز گردید.
وضوی دایم و قرائت سوره واقعه آخر شب از فرهنگهای خوب رزمنده های دیروز بود که تو جبهه امروز هم می تونه گره گشا باشد.
در بین اسرا ٬ اسیری بود که خیلی پرخاش میکرد .از یکی از کسانی که عربی بلد بود پرسیدم٬چی میگه؟ گفت این یه سرهنگ عراقیه داره فحش میده و میگه مرا بکشید . گفتم:اسیر تقاضای کمک میکنه او میگه مرا بکشید؟!سرهنگ میگه برای من که 16 سال آموزش نظامی در کشور های مختلف دیده ام خیلی سخته که یه بچه بسیجی که سنش از سال های آموزش من کمتره من را اسیر کنه.
خبر مسرت آوری که شهدا از خداوند دریافت می دارند ٬همانا اطلاع از حال ادامه دهندگان راه آنان می باشد ٬ یعنی از وضع کسانیکه در تدام طریق شهیدان سعی بلیغ دارند ٬ ولی هنوز به آنها ملحق نشده اند.